شاعر : احسان نرگسی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی
زهـرا نفـس نفـس زدنت میکـشد مرا این رازداری حـسـنـت میکـشـد مرا
زهـراخودت بگـوچه کـنم با نبود تو حـیـدرفـدای چـهـرۀ زرد وکـبـود تو
چشم وچراغ خانۀ کم سوی من!مرو ازمن گذشته؛محض رضای حسنمرو
جای غـلاف مـانـده سربـازویت ولی فـریـاد مـیزدی که فـدای ســر عـلـی
ای کـشتی نجات عـلی،رو گرفتهای؟ من مُردهام مگر،که تو پهلو گرفتهای
ای سربلندها همه پیش توسر به زیر پیشحسین دستبه پهلوی خودمگیر
مویت دراین سه ماه حسابی سپید شد مـحـسن مـیـانشـعـلۀ آتـششهـیـدشد عمرم پس از تو،فاطمه جان!میشود تباه درهرنـماز مـرگ مرا از خدا بخواه
دنـیا بـدون نـور تو تـار است فـاطـمه کـارعـلی بـدون تو زار است فاطـمه
بعد ازتو روزگار حسن تیره میشود وقتی به خاکِ چـادرتو خیره میشود
بـاورنـمیکـنم که نـهـانـی وبـیصـدا با دستهای خویش کفن میکنم تو را
آن روزهای خاطره انگـیزِما گـذشت زهرا ببین که بعد تو بر من چهها گذشت
بعد ازتو خندههای علی را کسی ندید چون موی تومحاسن من نیزشد سفید بعد ازتوچاه محرم غمهای حیدراست هرشب که بیتومیگذرد صبح محشراست
سر میکـنم بـدون تو با آهِ سیـنه سوز شرمندهام که بیتونفس میکشم هنوز